جواب معرکه
در دنیایی که در آن ظلم همچون سایهای بزرگ بر زندگی آدمیان افتاده است، بغض در گلوها سنگینی میکند. مردمان، در تلاش برای یافتن روزنهای از امید، با اشکهایی که به آرامی بر گونههایشان جاری میشود، روزهای خود را سپری میکنند. هر لحظه از زندگیشان همچون سفری در جادههای تاریکی است؛ جادههایی که پایانشان به روشنی و نور نمیرسد مگر با اتحاد و تلاش مشترک.
تاریکی اطراف، قلبها را سرد و ذهنها را مغشوش ساخته است، اما امید در دلهای آنان که ایمان به تغییر دارند، هنوز زنده است. هر قطره اشک که از چشمان بیگناهان جاری میشود، چون گواهی بر رنجها و ناملایمات آنان است. با این حال، در پس هر بغض، هر اشک و هر لحظه تاریکی، ندایی از امید برای پایانی خوش بر ظلم حاکم، به گوش میرسد؛ ندایی که از دلهای پاک برمیخیزد و روحها را به حرکت وامیدارد.
این داستان انسانی است که گرچه در دل تاریکیها غوطهور است، اما با نیروی اراده و همبستگی، شیرازهی امید را در دل میپروراند و به سوی روزهایی بهتری قدم میگذارد. چنین است که ظلم در برابر همت انسانها بیاثر میشود و تاریکی، نور را به خود میبیند.
از کلمات ظلم، بغض، اشک و تاریکی هستش